داستان عشقی
❤ρєѕαяє тαηнα❤
تا ابد دوست دارم تنها بهانه ی زندگی...

می دونی؟

یه اتاق باشه گرمه گرم...روشنه روشن...تو باشی من باشم...

کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید من توروبغل کنم تو نترسی

که سردت نشه که نلرزی...اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار...پاهاتو دراز کردی

 


منم امدم نشستم جلوتو بهت تکیه کردم...

با پاهات محکم منو گرفتی...دوتا دستاتم دورم حلقه کردی...
بهت میگم چشماتو می بندی؟ میگی اره...

بعد چشماتو میبندی... بهت میگم برام قصه میگی؟؟
تو گوشم؟
میگی اره ..بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن...
یه عالمه قصه طولانی  بلند که هیچ وقت تموم نمیشن

می دونی؟؟

می دونی میخوام رگ بزنم...

رگ خودمو...

 مچه دست چپمو...
 
یه حرکت سریع
 
یه ضربه ی عمیق

بلدی که؟
ولی تو که نمی دونی می خوام  رگمو بزنم..
 
تو چشماتو بستی
نمیدونی من تیغ رو از جیبم در میارم!

 نمیبینی که سریع می برم

 نمیبینی  خون فواره میزنه....
رو سنگایه سفید...
نمی بینی که دستم می سوزه...
تو داری قصه میگی دستامو میزارم رو زانوم
 خون میاد از دستم..
میریزه رو زانومو از رو زانوم میریزه رو سنگا

با سر انگشتم روی سنگ ها می نویسم
دوستت دارم تا آخرین نفس
ولی چاره ای جز این نداشتم
حیف که چشمات بستست و نمی تونی ببینی...
تو بغلم کردی..
میبینی که سرد شدم..

محکم تر بغلم  میکنی که گرم بشم

 میبینی نا منظم نفس می کشم
 
تو دلت میگی اخی دوباره نفسش گرفته

میبینی هرچی محکم تر بغلم میکنی سرد تر میشم

 میبینی دیگه نفس نمکشم

چشماتو باز میکنی میبینی من مردم
می دونی؟؟
من میترسیدم خودمو بکشم

از سرد شدن..

از تنها مردن..

از خون  دیدن..
وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم..
مردن خوب بود اروم اروم
گریه نکن دیگه..
من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم... بگم خوشگل شدیا...
بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی
گریه نکن دیگه خب ما که هیچ وقت به هم نمی رسیدم
 پس این عشق بازی مون رو با گریه تموم نکن
دل نازکم... نشکونش ....خب!
من برای اولین و آخرین بار
توی آغوش تو جون دادم
من به آروزم رسیدم، اما تو حلالم کن
..


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب:, | | MohammadReza |